یه یارویی بود که به همه نگاه محبت آمیز می کرد
اصن نمی تونست نگاه عادی بکنه
یه سری حال می کردن با نگاهش و راهشونو می کشیدن و می رفتن
یه سری می گفتن چقدر هیزه
یه سری هم فکر می کردن دیوونست
و اون بزرگترین آرزوش این بود که یکی نگاهشو پاسخ بده
اصن نمی تونست نگاه عادی بکنه
یه سری حال می کردن با نگاهش و راهشونو می کشیدن و می رفتن
یه سری می گفتن چقدر هیزه
یه سری هم فکر می کردن دیوونست
و اون بزرگترین آرزوش این بود که یکی نگاهشو پاسخ بده
No comments:
Post a Comment